♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
سفره که می گشایی
همه رایکجا،میهمان میکنی
ازمن،باهمه سیاهی ام
تا دردانه های خانه زادت را
من آموختم
دربرابر کریم،فقط باید زانو زد
پیمانه ها ازکرامتش پر خواهندشد
سلام سلطان
^^^^^*^^^^^
خبر آمد فرات از خویش سر رفته
فرات از دست ماموران خود ، امسال در رفته
به پای موجها بر خواسته ، تا مشک خالیه قمر رفته
***
فرات از دور با امواج خود چون دسته ی سینه زنی ، با ذکر جان ارباب می آید
رقیه صبح چون بر خواست در گوشش صدای آب می آید
***
فرات انداخته نعلین خود را مثله حر امسال بر دوشش
به پا بوسه رقیه ، گوشواره های خودرا کنده از گوشش
فرات آمد گرفت از دست بابا و فشرد آرام اصغر را در آغوشش
***
فرات آمد مودب پیش ساقی حرم عباس ، زانو زد
تمام روضه ها بر عکس شد ، دریا به ساقیه حرم رو زد
خودم دیدم که در چشم فرات ، آهسته اشک شوق سو سو زد
***
تمام روضه ها بر عکس شد ، عباس روی مرکبش ننشست
برادر بچه هایت آب میخواهند به روی لبش ننشست
***
نیامد مشک بر دارد برای بچه ها دیگر
نزد اهل حرم را با همان الله اکبرها صدا دیگر
نماند از ساقیه بی دست رد دست و پا دیگر
***
فرات امسال اوج روضه اینجور از آخر به اول خواند
برادر آمده بالای نعش خود ، خدا تصویر را سمت عقب آهسته بر گرداند
***
برادر از سره نعش برادر غم زده پا شد
عمود از فرق سقای حرم بر خواست ، منها شد
به سرعت تیر بیرون آمد از مشک و به آغوش کمان برگشت
و تیر دومی بیرون زد از چشمان پر اشک و به آغوش کمان بر گشت
***
عمو دست چپش بر گشت در جایش
زمان سمت عقب می رفت و دست راست پیوست با سرعت به اعضایش
***
گرفت از آب ، اشکش را و هستش را
گرفت از آب مشکش را و دستش را
***
به سمت علقمه نه ؛ که عمو از آب بر میگشت
عمو از آب بر میگشت و همراه دل ارباب بر میگشت
به خیمه تاب بر میگشت
***
رسیده روضه حالا در حرم در ابتدای کار
ولی اینجاس از دیده فرات روضه خوانت انتهای کار
♦♦---------------♦♦